علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 6 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

آخرین روز شهریور

جوان تر که بودم عاشق پاییز بودم و زمستان به فصل تاهل که رسیدم تعلق خاطرم به تابستان بیشتر شد و یک سالیست که باگرفتن بهترین و زیباترین هدیه ی زندگیم از مرداد عجیب دلبسته ی تابستان شده ام. امروز آخرین روز و امشب آخرین شب از تابستان 92 را نیز بدرقه کردیم، باشد که روزهای پاییزی و زمستانی خوب و پربرکتی در انتظارمان باشد. روزهای پاییزیتان رنگین کمانی  و پر از عشق باد.     پی نوشت: اینکه میگم مدتیه شدیدا دلبسته ی تابستان شده ام جهت تعارف و کلیشه نیست، قبل از اینکه تقارن تولد پسری و تابستان رو به یاد بیارم  از عصر احساسی نه چندان تلخ اما متفاوت از همیشه و از  جنس هوای پاییزی  بر دلم مستولی گشته بود. ...
31 شهريور 1392

پسری و می می نی

              ماجرای من و پسری  و می می نی رو وقتی برای  اولین بار این کتاب رو برای پسری خوندم می تونین در ادامه مطلب بخوین مثلا  اومدم برای  جذاب   تر کردن قصه براش به طور عملی تئاتر هم بازی کنم، موقع خوندن این بیت "مامان جونم دندونام    درد میکنه دوباره" ضمن تغییر صدام به یه بچه میمون فسقلی و شیطون دستم رو هم به نشونه ی دندون درد گذاشتم روی لپم، این کار ِ من همان و شروع دردسر همان، حالا مگه این بچه دیگه ول کن بود؟! برای خوندن تمام باقیمونده ی صفحات کتاب با اشاره به دستم و گرفتنش و هل دادنش به سمت صورتم منو مجبور میکرد که دستمو بذارم رو لپم  ...
31 شهريور 1392

تولد ِ یک پدر

همسرکم روزی که به دنیا اومدی همیشه  برای من روز مهمی بوده و هست چون با اومدنت به این دنیا به همون جایی قدم گذاشتی که قرار بود منم پنج سال و چهار ماه بعد  پا بذارم توش و  ... اون روز حتما فرشته ها میدونستن که 25 سال بعد قراره بشی مرد ِ زندگی ِمن، بشی تکیه گاه ِ همه ی دلتنگیهای ِمن. اون روز حتما فرشته ها میدونستن که قراره 33 سال بعد بشی پشت و پناه ِ یک کودک ضعیف و کوچک، بشی یک پدر.   و امسال اولین باره که علاوه بر من یک نفر دیگه هم از اومدن روز ِ اومدنت خیلی خوشحاله، خوشحاله که هستی، خوشحاله که هستی و پدرش هستی، "همسر عزیزم تولدت مبارک" امیدوارم سایه ی پر مهرت همیشه روی سرمون مستدام باشه از طرف پسرمون هم ...
28 شهريور 1392

12 تا 13 ماهگی

گاهی دلت از سن و سالت می گیرد می خواهی کودک باشی کودک به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد و آسوده اشک می ریزد بزرگ که باشی باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی ...   جمعه 1 شهریور الله  کردن رو یاد گرفت، در راستای حرکت ِ  پل زدن رسید به سجده کردن 2 شهریور برای اولین بار بالاخره تونستیم چند قاشقی ماست بهش بدیم البته با به کار بستن یه کلک، ترکیب ماست و دلال بهش دادیم و دوست داشت اما خب چون شوره زیاد خوب نیست براش (دلال سبزی ماست و دوغه که از شمال خریدیم). بازی اتل متل توتوله  رو هم که از قبل بلد بود، دوست داره خودش بزنه رو پاهای خودش و کنار دستیهاش، موقع شنیدن صدای اذان یا قران،...
25 شهريور 1392

مثبت اندیشی های ِ یک مادر

من یک مادر مثبت اندیشم ...   - پسرکم خیلی خوش غذا نیست اما با خوردن یکی دو لقمه از هر غذایی با خودم میگم "خب خوبه همینقدر رو خورد، برای معده ی کوچیک این بچه همین هم خوبه "   - موقع ظرف شستن باید با انواع و اقسام ظروف آشپزخونه و وسایل بازی سرگرمش کنم و باز بعد از مدتی از هر جای خونه که باشه میاد و میاد به پاهام میچسبه و شروع میکنه به غر زدن، اون موقع است که با خودم میگم "حالا خوبه خودش میاد پیشم بعد گریه میکنه، نه اینکه گریه کنه تا من برم پیشش! "   - خوابش که میگیره فقط باید با خوردن شیر به خواب بره با خودم فکر میکنم"اگه قرار بود برای به خواب رفتنش کلی راهش ببرم و تکونش بدم چی میشد؟ "   - بیشتر از اینکه...
24 شهريور 1392

آب شناسی ِ معکوس؟!

شما بودین چه حالی بهتون دست میداد وقتی ... به خاطر نشون دادن دریا به بچه ی یک سالتون عازم سفر میشین و با تحمل کلی سختی و زحمت این همه راه رو میکوبین  میرین شمال و اونجا هیچ کلمه ای تحت عنوان آب و یا دریا از زبون کوچولوتون نمیشنوین، برمی گردین شهرتون، بعدش یه روز که داشتین سه نفری از کوچه رد میشدین جگر گوشتون با دیدن یه ذره آب داخل جوی ِآب میون کوچه که حجم کل اون آب با کلی ارفاق به  یک سطل هم نمیرسه، با تمام وجود و با کلی هیجان فریاد میزنه "آب، آب" و  تازه ول کن هم نیست و تا سر ِ کوچه به داد و فریادش  ادامه میده؟! خداییش چه حسی پیدا میکردین؟ من و باباشو میگین؟ این جوری بودیم تا چند دقیقه   پی نوشت 1: شاید ...
23 شهريور 1392

The seventh pearl

پسرک ِ یک سال و یک ماهه ام بعد از گذشت بیشتر از یک ماه  انتظار از در اومدن هفتمین دندونت که همراه با نشونه هایی از جمله بیقراری های گاه و بی گاه، بی اشتهایی، تورم لثه و سپیدشدنش بود بالاخره امروز دندون ِ شماره دوی  ِ راست ِ پایینت  هم سرشو آورد بیرون و شما رو هفت دندونه کرد. مبارکت باشه عزیز  ِ دلم
22 شهريور 1392

دو راهی

یادمان باشد که گفتن راز دل و خواسته ی قلبی به دیگران  دو راه بین ما و آنها باز می کند که فقط یکی از آن دو می تواند مسیری باشد برا ی نزدیکی دو قلب به یکدیگر، و دیگری بی راهه ایست که عبور ِ ناشیانه از آن مانند  اصابت  تیری زهر آگین است که اثرش  تا ابد بر قلب ِ ترک خورده خواهد ماند. ...
22 شهريور 1392

واحد ِ مسافت ِ جدید

اولین باری که پسرکمون به عنوان یک مسافر، به تنهایی  کنار دست ِ راننده که باباش باشن نشست روز جمعه 4 مرداد بود که قرار بود پسرمون به مدت چند ساعتی خونه ی بابابزرگش بمونه تا مامانش به کارهای مهمونی شبشون برسه. عکس العملش به نشستن توی ماشین برای اولین بار بد نبوده، البته همسرم میون راه مجبور شده یک بار ماشینو متوقف کنه تا این وروجکو که داشته از لای کمربند خودشو میاورده بیرون به حالت اولیش برگردونه و صاف بشونش سر ِ جاش. بعد از اون یکی دو بار دیگه هم این سفرهای درون شهری پدر و پسری ادامه پیدا کرد تا اینکه به پیشنهاد همسرم اول یه کمی به نشستن تو ماشین عادت کنه بعدش بریم سر وقت ِ سفرهای مادر و پسری. آخه تا اون روز هر وقت من رانندگی میکرد...
21 شهريور 1392

نمازخوندن های ِ این روزهای ِ من

این روزها نماز خوندن های من دیدن داره، برای نماز خوندنهای من کلا این حالتها وجود داره: یا من و پسرم تو خونه تنهاهستیم و یا پدرش هم هست، اگر دوتایی باشیم پسرکم یا خوابه یابیدار، اگر هم سه تایی باز هم، یا خوابه یا بیدار، و حالت آخر اینه که خونه ی خودمون نباشیم و دور و برش شلوغ باشه چند تا حالت شد کلا؟ حالت اول: "دونفری هستیم و اون خوابه" با اینکه خوابه اما با استرس نمازمو میخونم چون اگر وسطش بیدار شه و ببینه سر نمازم غوغایی برپا میکنه بیا و ببین، اینه که نمیتونم اون جور که دوست دارم وقت بذارم برا نماز و دعای بعدش و ..، البته بگم شنیدم که میگن درست نیست که مثلا بگیم "به دلم نشست فلان عبادتم" مهم دوست داشتن ما نیست، خداست ک...
21 شهريور 1392